در این نوشته قصد دارم با شما راحت گپ بزنم و موردی را به اتفاق مرور کنیم.
و اینکه چرا این اسمو روی این نوشته گذاشتم؟چون خواندن این متن کلا چهار دقیقه وقت شمارا میگیره و به همین جهت ارزش یکبار خواندن را داره.
و اما آقای سلگمن ، آزمایش بسیار معروفی داره که بارها وبارها ، در دنیا انجام شده. ، آزمایشی که در آن دو موش را در دو قفس جدا از هم ، ولی بهم چسبیده قرارداده و به آنها بطور همزمان شوکهای الکتریکی درد آوری وارد میکرده .
او بعد از مدتی در قفس اول یک اهرم قرار می ده که هر وقت موش اول ، بشکل تصادفی به اهرم برخورد می کرده ، برق هر دو قفس قطع می شده .خوب، موش اول که در ابتدا متوجه اهرم نشده بوده ، بعداز چند بار که به طور اتفاقی به اهرم برخورد می کرده متوجه میشه که این اهرم براش بسیار حیاتی و با ارزشه و با برخورد به اون شوک الکتریکی از بین میره.
اما در قفس دوم موشی که فقط نظاره گر بوده ، مدام نگاه می کرده و غصه می خورده و با خودش فکر می کرده که چرا من هیچ اهرمی ندارم؟
اما واقعیت این بوده که داشتن یا نداشتن اهرم از بابت شوک های الکتریکی برای هردو موش یک کار انجام میداده ، چون به هر حال با برخورد به اهرم
برق هر دو قفس قطع می شده،
بعد از مدتی سلگمن مکانیزم اهرم را کامل قطع می کنه ،
یعنی اهرم به هیچ برقی وصل نبوده . هر زمان که شوکی ایجاد می شده موش بدون اهرم با حسرت به موش قفس مجاور و اهرمش نگاه می کرده و هر لحظه وضعیتش وخیم تر می شده .با اینکه اهرم به جایی وصل نبوده اما موش اول بیسار خوشحال بوده که اهرمی دارده که اگر حتی چند بار به آن برخورد کنه، حداقل یک بار اهرم عمل می کنه.
نتیجه آزمایش سلگمن بسیار جالبه ، این دو حیوان از نظر تعداد شوک هایی که به آنها وارد میشده قطعا در وضعیت یکسانی بودند ولی نتیجه این بوده که آن موشی که اهرم داشته حداقل تا چهل درصد عمر طولانی تری داشته و حتی بعد از تزریق سلول های سرطانی موشی که اهرم نداشته خیلی بیشتر در معرض سرطانی شدن و مردن قرار می گرفته وجالب است که بدانید نه تنها بدن موش اول از نظر فیزیولوژی بسیار قوی تر شده بوده بلکه از نظر ذهنی هم نسبت به موش دوم قوی تر شده بوده .
بعد ازاین آزمایش ها اصطلاح بسیار جالبی در علم مدیریت به وجود آمد به نام (learned helplessness) به معنای ناتوانی آموخته شده.
در حقیقت اتفاقی که برای موش دوم افتاده بوده ، وجود آن شوک ها نبوده ،بلکه داشته به خودش یاد میداده که من هیچ چیزی در اختیار ندارم و ناتوانم، دستم به هیچ جا بند نیست و اثر این تفکر باعث ضیفتر شدنش میشده.
متاسفنه ناتوانی آموخته شده در لایه های مختلف جامعه، زندگی، سازمانها و شرکتهای ما به وفور دیده میشودو گاهی خواسته یا ناخواسته آن را دیافت یا منتقل میکنیم.
چقدر در کسب و کار هایمان میشنویم که به دلیل وجود فساد در جامعه و… نمی توانیم برای موفقیت به جایی برسیم ، حالا این که فساد در هرجایی ممکن است وجود داشته باشد امریست بدیهی ولی خیلی وقتها واقغا به ما ربطی پیدا نمی کنه و حتی روی ما تاثیری نداره، ولی میخوام اینو بگم که،حتی همین جمله یا تفکر، میتواند نابود کننده کسب و کار ما و عدم تلاش برای موفقیت باشه . چون داره به ما یاد آوری می کنه که : حواست باشه ، کسب و کارت اهرمی نیست که به جایی وصل باشه و یا به آن اتکا کنی.
اگر می خواهید مسیر موفقیت را برای خودتان و برای همیشه نابود کنید ، بهترین راه تبدیل شدن به موش دومه، این یک روش تضمینی موفق برای نابودی کسب و کار ما و دیگران است.
و سخن آخر…..
مراقب ناتوانی های آموخته شده ی زندگی و کسب و کارمان باشیم.
سلام، این یک دیدگاه است.
تست